یاد غلام ،یاد مهربانیهایش ،یاد فداکاری ،یاد گذشت و سادگی اش ،

یاددوست داشتن هایش و دوست داشته شدنش،یاد یاد!

 

اینک باز تیرماه لعنتی رسیده است. ...روزهای ملاقات در قزل قلعه ،اوین وقصر...روزهای انقلاب و فریادها و شعارهای زندانی سیاسی آزاد باید گردد،روزهای تاریک سال های خونین دهه 60 ومخفی شدنها،فداکاریها ،سلاخی شدن یاران و جراحی لبخند بر لب ها،و.... تیرماه باردیگر میرسد و غلام در مقابل من با لبخندی ایستاده است و کتاب "چوبه دار وفلیکس " را میدهد و مقاومت و فداکاری وعشق را درمن جاری میکند...برادر و رفیق و معلم من ،با لبخندی ماندگار هماره بامن و درکنارم ایستاده است. در هر اعتراض ،در هر همستگی ،در هر مبارزه و گفتگویی غلام و غلامهای زن ومردی ایستاده اند که در دهه خونین 60 ایستاده بردارشدند و هر روز تکرار میشوند.

 باردیگر تیرماه رسیده است و خاطره ها ، با سرعت در حال آمدن و رفتنند. مثل اینکه دیروز بود...سال 1362 را میگویم که در سر قرار تشکیلاتی در بازارچه ای در شمال تهران - در ماه شوم رمضان - خبر دستگیری غلام و علی و آزاده و شکوفه را به من دادند. رفیقی که سر قرارم آمده بود نمیدانست که دکتر حسین برادر من است ....تنها میدانست که او از مسئولین تشکیلات است و در خانه رفیقی ، همراه فردی بنام علی -رفیق علیرضا شکوهی دستکیر شده اند ...او نمیدانست که علی کیست و غلام و علی برای دومین بار است که سرنوشتی مشترک پیدا میکنند. آنها در سال 50 هم در ارتباط با ستاره سرخ دستگیر و زندانی شده بودند و تا انقلاب 57 در زندان بودند. در هر حال -رفیق خبررسان با درد و غم و اضطراب از چگونگی دستگیری غلام گفت. انها از محاصره خانه خودشان گریخته بودند. پس از فرار آنها از خانه ، پاسداران آزاده -همسر غلام و شکوفه خواهرش و نیلوفر 9 ماهه دستگیر کرده بودند. علی و غلام ، ظاهرا از تور پلیسی در رفته بودند ، اما متاسفانه -خانه ای که به آن وارد شده بودند نیز در تور پلیسی بود و پاسداران همراه با ناصر یاراحمدی -تواب و شکارچی بسیاری از زندانیان سیاسی و قتلعام شده گان دهه خونین 60 نظیر رفقا علیرضا تشید ، هبت معینی، رضا ستوده ، ، نوری ریاحی ، یوسف آلیاری و.... توسط او در خیابان یا زندان شناسایی و به جوخه های مرگ سپرده شدند.- وارد این خانه میشوند و ناصر ، غلام و علی را شناسایی میکند. غلام در حین دستگیری با حمله به پاسداران ، از صحنه میگریزد و پاسداران او را به گلوله میبندند و او از بالای ساختمان 4 طبقه ای سقوط میکند و بشدت زخمی میشود. پاسداران تن زخمی او را پشت صندوق عقب ماشین می اندازند. تن زخمی برای بازجویی و شکنجه به اوین برده میشود. پاسداران با دستگیری بقیه به اوین میروند. رفیق خبر رسان اینگونه خبر را بمن رساند... بی آنکه تلاش کنم عکس العملی نشان دهم ...میگویم " آنها زنده اند و راهشان ادامه خواهد داشت و باید تشکیلات را از خطر دور کنیم و بازسازی را شروع کنیم". قرار بعدی را برای 2 روز دیگر میگذاریم و با این قرار که قبل از هر قراری باید علامت سلامتی را در محل دیگری بزنیم. در عین حال تلاش کنیم با بقیه تشکیلات وصل شویم و خطر را از بقیه دور کنیم ...پس از جدایی از او باید سریع خانه ها و امکاناتی را که احتمال در تور بودن بود را ترک میکردیم و فرصت برای ابراز احساسی نبود!!

 در یک آن ، همه خانه و امید و عزیزانت در دست دشمنند... دوران سختی بود...سالها بعد شکوفه برایم ، در باره آن شب چنین گفت: ..... از چند روز پیش ، آدمهای مشکوک و غریبه در خیابان پرسه میزدند و میگفتند که "قاچاقچیانی" تحت نظر بوده اند و دستگیر شده بودند...روز حادثه ، خبرها بیشتر شده بود و همسایه ها از موارد مشکوکی صحبت کرده بودند ...این قضیه باعث شد که بچه ها تصمیم بگیرند از خانه خارج شوند آنها منتظر غلام میشوند و وقتی او به خانه می آید ، علی و غلام تصمیم به خروج فوری از خانه میگیرند. آنها از پشت بام و دیوار همسایه خارج میشوند و به خانه رفیقی دیگر میروند. پس از خروج آنها بقیه اسناد هم کاملا ار بین برده میشود. ساعت 12 نیمه شب ، پاسداران به خانه می ریزند و از نبود غلام و علی شوکه میشوند. با سرعت به همه یکانهایشان این خبر ابلاغ میشود و شکوفه و آزاده به اوین برده میشوند . امنیتی ها و بازجویان اوین در حال بازجویی ازشکوفه و آزاده اند ...بی سیمها و رفت و امدها قطع ناشدنی اند. ضربه به رهبری راه کارگر و بیش از 9 خانه در حال انجام است ...بسیاری دستگیر و برخی از چنگ پاسداران جنایت گریخته اند ....بازجویان مدام در حال بازجویی اند و در حال سوال که آنها-دکتر غلام کجا ست که پس از 2 ساعت خبر شوم به شکوفه و آزاده میرسد. گرفتیمشان ...تمام شد...راه کارگر تمام شد... علی نعره کشان وارد میشود و میگوید که دست از سر این دختر نوجوان -که برای دیدار برادرش آمده بردارید و او هیچکاره است و گوشی را به شکوفه میدهد که باید روی چه موضعی بایستد... بازجویی و زندان شکوفه و آزاده و جواد وثریا و....مدتها ادامه می یابد و در این دوره نمیدانم بر پدر و مادر و خویشان ما چه گذشت ؟ در مقابل زندانها ، در مقابل حکام شرع و پاسداران و اوباشان حکومتی و...؟

 و ما در بیرون زندان بودیم راه را باید ادا مه میدادیم و امیدها و آرزوها و آرمانها را بر پرچمهایمان زنده نگه میداشتیم ...اینک سالها از آن روزگار تلخ و سیاه گذشته است و همچنان ، آن خبر شوم 8تیرماه 62 ، آن چهره پیغام آور ، آن قرار تشکیلاتی ، آن دلهره ها و خبرهای روزانه شوم از دست دادن عزیزان در مقابلم مانند تصویری رژه میروند.

 در عین حال ،در مقابل فداکاران و جنگجویان سرفراز آن دوره تجدید سازمان تشکیلات راه کارگر و نویسندگان و تایپستها و چاپ چیان و پخش کنندگان نشریات و همه فعالان نشریات محلی سازمان نظیر "زندگی نوین" ، "کارگر به پیش "، "خبرنامه کارگری- غرب تهران" ، "نظم نوین" ، "الکاده و ال حریه " - و " نداالکادئین" - نشریات بزبان عربی کمیته های سازمان -صدای آزادی و زحمتکشان ، "ریکای کریکار"نشریه کمیته کردستان  و"کریکار"نشریه کمیته بلوچستان و  .... و رفیقانم رحیم حسین پور ، لهراسب صلواتی ، ضیا نادری ، بهرام طاهرپور ، حسین حاج محسن و دهها رفیق دیگرم که همگی پس از سالها فعالیت مخفی تشکیلاتی در فاصله 62 تا سال 65 دستگیر و در تابستان 67 جاودانه شدند و یا از زندان رها گشتند ، سر تعظیم فرود می آورم . اینان سازمان راه کارگر را از آن جنگ خونین و سرنوشت ساز نجات دادند و دلیلی بر ادامه حیات شرافتمدانه آن شدند.

 سخن کوتاه ،که دستم کوتاه است تا نام و نشان آن هزاران هزار مقتول به خاک وخون خفته ای را فهرست کنم که جان شیفته شان را برسر عشق و آزادی و عدالت گذاشته اند . آه ، اگر میتوانستم نام و نشان هزاران گل پرپر شده را ثبت کنم که از کنارمان ربوده شدند و سالها در غل و زنجیر ماندند و سپس سرفراز بر دار شدند!

در باره او میتوان افزود: رفیق غلام در آذرماه 1322 در کنگاور متولد شد. از دوره مدرسه محصلی با استعداد بود و علاقه فراوانی به مسائل سیاسی داشت. از اواخر سال های دهۀ 30 با مارکسیسم – لنینیسم آشنا شد. در تشکیل گروه هایی در کنگاور و کرمانشاه که به فعالیت انقلابی و تبلیغ و ترویج مارکسیسم می پرداختند، نقش بسزائی داشت. با علاقه بی کرانی که به مردم داشت، همواره محرم اسرار و مقبول آنها بود. قبل از رفرم ارضی و بعد از آن، غلام و همرزمانش به سازماندهی دهقانان علیه مالکان می پرداختند و رفرم ارضی شاه جنایت کار و مواضع مرتجعانۀ آخوندها در دفاع از ملاکین را افشا می کردند. در سال 1340 اعتصاب وسیع توده ای را علیه گرانی برق در کنگاور با موفقیت سازمان دادند. غلام در سال 41 در رشتۀ پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد و از همان آغاز به یکی از فعالین و سازمانگران اصلی جنبش دانشجویی تبدیل شد. در سال های 46 و 47 مبارزات دانشجویی سراسر کشور اوج گرفت و رفیق غلام یکی از گردانندگان اصلی جنبش دانشجویی دانشگاه شیراز بود و با بسیاری از محافل و عناصر مترقی و چپ ارتباطات گسترده ای داشت. در همین سال ها بود که نطفه های سازمان ها، گروه ها و محافل چپ انقلابی در چهار گوشۀ ایران شکل می گرفت و غلام با انرژی و پی گیری تحسین انگیزش تقریباً با اکثر این جریانات و آن هم با عناصر اصلی این جریانات، ارتباط فعال داشت.

در سال 1346 همراه با مدارک فراوان، توسط ساواک دستگیر شد که با مقاومت درخشانش بعد از چند ماه آزاد شد. در آن سال ها همراه با رفقائی از جمله رفقای شهید نجف زاده و ملکوتیان، گروه رشت- کنگاور را که معتقد به مبارزۀ مسلحانه بود، تشکیل دادند که در سال 1348 عده ای از آنها دستگیر شدند و رفیق غلام هم در شیراز همراه با مدارک فراوان دستگیر شد که باز هم با مقاومت درخشانش بعد از چندی از زندان آزاد گردید. غلام همراه با رفقائی از جمله رفقای شهید علی رضا شکوهی و اسماعیل عابدی گروه ستاره سرخ را که متأثر از تجارب انقلاب فلسطین و انقلاب کوبا بود و به مبارزه چریکی اعتقاد داشت، ایجاد نمودند. به دنبال آغاز مبارزۀ مسلحانه چریکی در اواخر 49 و اوائل سال 50، گروه ستاره سرخ نیز مورد تعقیب و مراقبت ساواک قرار گرفت و رفیق غلام برای سومین بار در سال 1350 دستگیر شد. این بار به شکنجه گاه های اوین و قزل حصار انتقال یافت. در بازجویی و زیر شکنجه های وحشیانۀ ساواک، روحیه ای عالی و مقاومتی درخشان از خود نشان داد و به مبارزۀ سیاسی اش در زندان ادامه داد. با مقاومت و هشیاری و زیرکی تحسین انگیز غلام و مقاومت و شجاعت و رازداری سایر رفقایش، از جمله رفقا علیرضا شکوهی و اسماعیل عابدی، دشمن نتوانست به اطلاعات او دست یابد. در آن سال ها در بیرون از زندان، به منظور جلوگیری از اعدام و یا حبس طولانی، از جانب مردم که خواهان آزادی اش بودند، و برای اعمال فشار نامه های زیادی به رژیم نوشته می شد، ولی سرانجام به 11 سال زندان محکوم گردید.

 طی دوران زندان در سازمان دهی مقاومت زندانیان سیاسی و در تربیت کادرهای جنبش چپ انقلابی، غلام نقش به سزایی داشت و تقریباً با همۀ زندانیان سیاسی و اگر امکان داشت با زندانیان عادی هم رابطه می گرفت و به هنر مبارزۀ توده ای و تماس با مردم تسلط داشت و به راحتی می توانست با عدۀ زیادی از زندانیان رابطۀ خصوصی دوستانه و گرمی داشته باشد. دکتر غلام نه تنها پزشک خصوصی، بلکه محرم اسرار زندانیان سیاسی بود. در زندان جزء اولین سری رفقائی بود که با رد مشی چریکی، در تشکیل محافلی که بعدها، راه کارگر را به وجود آوردند، شرکت جست.

بعد از 8 سال اسارت، در جریان انقلاب، همراه آخرین زندانیان دورۀ ستم شاهی از زندان آزاد گردید. با شنیدن خبر آزادی اش، عده ای از مردم تا تهران به استقبالش رفتند و با توجه به محبوبیت و مقبولیتی که بین مردم کنگاور و منطقۀ غرب کشور داشت، کاروان هایی چند کیلومتری از ماشین و دهها هزار نفر جمعیت از شهرها و روستاهای منطقه به استقبالش رفتند. دکتر غلام با سخن رانی ها و سازماندهی مبارزات توده ای به یکی از ستون های رهبری جنبش در منطقه تبدیل شد. در جریان توفان انقلاب توانست روابط توده ای بسیار گسترده ای با مردم و به ویژه با زحمت کشان و تهی دستان ایجاد کند. قدرت آمیزش او با مردم، به راستی هنرمندانه و تحسین انگیز بود. با شادابی و سرزندگی ویژه ای که داشت، به سرعت می توانست اعتماد وقلب آنها را تسخیر کند. نقاط قوت شخصیت هر کس را به سرعت در می یافت و با احترام به خصائل انسانی هرکس، می کوشید همه را به انجام کار مثبتی برای جنبش انقلابی و مبارزه بکشاند. او از رابطۀ گسترده اش با مردم با تمام وجود لذت می برد. از برجسته ترین خصائل غلام، اعتماد بی کرانه اش به مردم بود. با خستگی ناپذیری و انرژی بی پایانش طی 25 سال مبارزات سرسختانۀ پر تلاش، هرگز در پیش برد اهداف کمونیستی اش آرام و قرار نداشت. هیچ گاه ذره ای خود بینی و تفاخر و فضل فروشی روشن فکرانه در او مشاهده نمی شد و همواره بسیار فروتن و بی تکلف بود. به شدت از خود نمائی و خودنمایان بیزار بود، و هرگز این بیزاری اش را پنهان نمی کرد. این گفتۀ فیدل کاسترو را که در بارۀ یکی از قهرمانان انقلاب کوبا (کاملیو) است، می توان در بارۀ غلام نیز صادق دانست: « او انسانی بود طبیعی، صفا و یک رنگی او از همین خصوصیتش مایه می گرفت».

 غلام مرد شرایط سخت و دشوار بود. شجاعت و فداکاری و مهربانی بی نظیر و پیش قدم شدنش در مقابله با سختی ها و خطرات و پشتکار و دل سوزی اش در حفظ نیروها و امکانات تشکیلات، از وجوه بارز خصوصیاتش بود. در جلب نیرو و مبارزه علیه رفرمیست ها نقش به سزائی داشت و تا لحظۀ شهادت تمام انرژی بی پایان خود را وقف تحکیم سازمان نمود. جسارت و شجاعت تحسین انگیزش در آخرین رویاروئی با دشمن هرگز فراموش نخواهد شد: روز هفتم تیر ماه 62، خانه ای که غلام و علی رضا شکوهی در آنجا بودند، مورد تهاجم پاسداران جنایت کار رژیم فقها قرار گرفت. رفقا علی و غلام هر دو تلاش کردند که به چنگال دشمن نیفتند، رفیق علی در محل بن بستی گرفتار شد و دستگیر گردید، رفیق غلام که در حین فرار مورد اصابت گلولۀ پاسداران قرار گرفته بود، با وجود زخمی شدن، خود را به ساختمان تازه ساز نا تمامی رساند و وقتی تمام منطقه را در محاصرۀ دشمن می بیند، از طبقۀ بالای ساختمان خود را به پائین پرت می کند. بنا به گزارشی، غلام در همان جا به شهادت می رسد و بنا به گزارشی دیگر، پیکر زخمی و نیمه جان او را به شکنجه گاه اوین منتقل می نمایند و در زیر شکنجه او را میکشند.

 با از دست دادن غلام، سازمان ما یکی از بنیان گذاران و از اعضای کمیته مرکزی اش و جنبش کمونیستی و انقلابی ایران، یکی از ثابت قدم ترین و فداکارترین رزمندگانش را از دست داد. فقدان او خلائی عظیم است و در همان حال یاد پرافتخار او درفشی است گلگون در پیکارهای بزرگ کارگران. و ما راه او را تا پیروزی قطعی پرولتاریا دنبال خواهیم کرد.

بعد التحریر:

از میان برخی از خاطرات در باره زندانهای شاه ؛ رفقای غلام ، در باره او وبرخی از خصوصیاتش  این چنین نوشته اند: 

با انتخاب جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا و فشار دولت آمریکا به رژیم شاه برای ایجاد نوعی فضای باز سیاسی شرایط زندان اوین ناگهان صدو هشتاد درجه دچار تغییر شد.این تغییرات در حالی به وقوع می پیوست که ما دو سال تمام بدون ملاقات، بدون کوچک ترین امکانات و از هر نظر در شرایط بسیار بد به سر برده بودیم. اما این تغییرشرایط برای ساواک برای نمایش بیرونی و نشان دادن چهره دیگری از دستگاه سرکوب رژیم شاه در قبال مخالفان و زندانیان بود. توافق رژیم شاه با بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی از زندان های ایران و آمدن نمایندگان صلیب سرخ جهانی برای بازدید از زندان ها باز هم نقطه عطفی بود که شرایط زندان ها را بهم ریخت. سران ساواک تصمیم گرفتند زندانیانی را که بر روی بدنشان آثارشکنجه وجود داشت مخفی کنند بطوری که ملاقات نمایندگان صلیب سرخ جهانی با آنها ناممکن شود. در همین دوره بود که ما را برای بررسی پزشکی نزد به اصطلاح پزشک زندان بردند. او پس از ملاحظه آثار شکنجه بر روی پای من گفت این ها چیست؟ آثار تصادف است و یا بیماری پوستی است؟ من گفتم شما که خودتان بهتر می دانید چرا می پرسید.... بهر حال اسم همه کسانی که آثار شکنجه بر روی  بدنشان باقی مانده بود را صدا کرده و به سلول های کمیته مشترک، که دیگر از آنها برای بازجوئی  استفاده نمی شد و محل امن برای مخفی کردن ما بود، منتقل کردند. ما بعدا" فهمیدیم که پس از مخفی ساختن ما چه حوادثی در زندان اوین به وقوع پیوسته است. قبل از انتقال به کمیته مشترک در بند یک اوین همراه با سایر زندانیان چپ در طبقه پائین بسر می بردیم. آخرین اطاق بند اطاق تلویزیون بود که شب ها برای دیدن اخبار و یا برنامه های تلویزیونی استفاده می شد. در یکی از همین روزها در بند باز می شود و چند نفر ساواکی همراه  چند تن از بازرسان ویژه صلیب سرخ وارد بند می شوند. نگهبانان از همه زندانیان می خواهند که در اطاق تلویزیون جمع شوند. یکی از چند نفر ساواکی، فردی میان سال، احتمالا" اهل خوزستان مسئول گروه ساواکی ها بوده و انگلیسی را خوب حرف می زده است. او خطاب به زندانیان می گوید که اگرمطلبی برای گفتن دارید من برای شما ترجمه خواهم کرد. ساواکی ها می خواستند فضائی درست کنند که زندانیان  مرعوب شده و به افشاگری نپردازند همانطور که درطبقه بالا که مجاهدین بودند ترفندشان عمل کرده وزندانیان حرفی نزده بودند. در همین موقع غلام ابراهیم زاده با جسارتی که از خصوصیات شاخص او بود به انگلیسی می گوید که ما خودمان انگلیسی می دانیم و نیازی به مترجم نیست. ساواکی مسئول گروه غافلگیر شده و می گوید که ممکن است شما مشکل در ترجمه داشته باشید برای همین هم من ترجمه خواهم کرد. غلام باز هم به انگلیسی می گوید که ما همه انگلیسی می دانیم و نیازی به مترجم نداریم. بازرسان صلیب سرخ خوشحال شده و از ساواکی ها می خواهند که از بند خارج شوند. ساواکی ها تلاش مذبوحانه می کنند اما طبق قرار دادی که صلیب سرخ با شاه منعقد کرده بود آن ها می توانستند بدون حضورمسئولین ساواک با زندانیان صحبت کنند. بدین ترتیب بازرسان صلیب سرخ ساواکی ها و نگهبانان را از بند بیرون می کند. پس از بیرون رفتن ساواکی ها رفقا در چند اطاق ها تقسیم شده و در هر اطاق مترجمی تعیین می شود تا شهادت های رفقا را برای بازرسان ترجمه کند. همه رفقا تمامی داستان های شکنجه ها، قتل ها، اعدام ها را به طور تفصیلی در اختیار بازرسان صلیب سرخ، که یک به یک موارد را با دقت و مشخصات کامل ثبت می کردند، قرار می دهند. از جمله رفقا نام همه ما را می دهند و می گویند که این ها را چون پس از سال ها همچنان آثار شکنجه بر روی بدنشان وجود داشته است به محل نامعلومی منتقل کرده اند. رفقا از جمله نام صفرخان قهرمانی را می دهند و می گویند او را بیش از سی سال تمام  درزندان نگهداشته اند. برای مسئولین صلیب سرخ سال هائی که صفر خان در زندان بسر برده بود غیرقابل باور بوده و آنها بارها می پرسند منظورتا ن سیزده سال است یا سی سال .... که یکی از رفقا به زبان فرانسه می گوید سی سال!

روز بعد یکی از بازرسان صلیب سرخ که خود پزشک هم بوده وارد بند می شود و به غلام ابراهیم زاده می گوید با او می خواهد خصوصی صحبت کند. او به غلام می گوید  که در بهداری دو زن زندانی هستند که برای صحبت با آن ها نیاز به مترجم دارد وآیا غلام، با توجه به حساسیت هائی که احتمالا" به وجود خواهد آمد، حاضر است که این کار را قبول کند یا نه ؟ دکتر غلام فورا" موافقت خود را اعلام کرده و همراه دکتر صلیب سرخ به بهداری می رود. در بهداری دو زن زندانی سیمین نهاوندی و اعظم طالقانی بسر می بردند که حاضر نشده بودند با مسئول صلیب سرخ سرسخن را باز کنند.دکترغلام تلاش می کند آنها را قانع کند که سخن بگویند و می گوید ما در بند همه شکنجه ها و فشارها را با جزئیات کامل مطرح کردیم، جای نگرانی نیست و بهتر است شما هم همه چیز را مطرح کنید. پس از پایان صحبت ها در بهداری، دکتر صلیب سرخ از دکترغلام جدا می شود، اما نگهبانان طبق دستوری که داشتند غلام را به جای برگرداندن به بند به سلول انفرادی می برند. رفقای بند نیز که منتظر بازگشت غلام بودند نگران می شوند زیرا حتی پس از آوردن شام نیز خبری از غلام نبوده است.  در همین اثنا دکتر صلیب سرخ ناگهان وارد بند می شود و سراغ غلام را می گیرد زیرا خودش نیز نگران غلام بوده است. رفقای بند می گویند که از غلام خبری نیست. او به نگهبان می گوید بروید به مسئول زندان بگوئید که تا غلام بر نگردد من در بند خواهم ماند. نگهبان به سرعت می رود.... غلام که در سلول انفرادی بود و   برایش شام هم آورده بودند- برنامه ساواک انداختن او به انفرادی بوده است-  ناگهان متوجه می شود که نگهبان در را باز می کند و به غلام می گوید که بیا بیرون. غلام می خواهد دم پائی بپوشد ولی نگهبان او را می کشد و بدو بدو به بند عمومی می آورد. رفقای بند نفس راحتی می کشند و دکتر صلیب سرخ که به خاطر جسارت غلام علاقه ویژه ای به او پیدا کرده بود بند را ترک می کند. زندانیان بند بالا ، مجاهدین و مذهبی ها، در هواخوری از رفقا می شنوند که چگونه زندانیان چپ همه اطلاعات شان را به صلیب سرخ داده اند. آنها خواهان ملاقات دوباره با نمایندگان صلیب سرخ برای افشای شکنجه ها می شوند.به این ترتیب تاکتیک ساواک برای ارعاب زندانیان برای پوشاندن نظام شکنجه رژیم شاهنشاهی شکست خورد. ما را از کمیته به زندان قصرمنتقل کردند و درآن جا نمایندگان صلیب سرخ با یکایک ما ملاقات کرده و شرح مشروح و دقیقی در باره شکنجه های هر یک از ما را به صورت پرونده های فردی و جداگانه تهیه کردند. ما اطلاعات مان را در مورد شکنجه همه رفقا و مبارزینی که در طول سال ها در زندان شاهد شکنجه و سپس اعدام آن ها بودیم در اختیار نمایندگان صلیب سرخ نهادیم تا تصویری از نظام جهنمی شکنجه و جنایت آریا مهری،لااقل در یک نهاد جهانی مسئول  ثبت و ضبط شود.  

علی دماومدی